۱۷ دلیل برای خوشبینی اقتصادی

نیویورک تایمز-مترجم: مونس نظری
خبرنگاری که چندین دهه روند غمانگیز را پایش کرده است، حالا نشانههای خوشبینانهای از رشد اقتصادی را میبیند. نیل ایروین نویسندهای است که در میان همکارانش به نوشتن داستانهایی که دامنه وسیعی از شوم به غمانگیز تا وحشت آور را ارائه میدهد، شهرت دارد. ولی آنطور که خودش میگوید در زمان شروع کرونا به مرور شروع به دیدن بارقههای امید در اقتصاد کرده است. نگاهی که به نظر خودش هم عجیب میآید. چون در این دوران مردم همه ناراحتند و داشتن دیدگاهی تاریک، به نظر منطقیتر میرسد. آنچه میخوانید خلاصه حرفهای اوست.
پیشبینی کار سختی است. ممکن است اشتباهی پیش بیاید و مثلاً آیندهای که قرار است به مراتب بدتر از گذشته باشد، بهتر و امیدوارکنندهتر تخمین زده شود. البته تنها جزئیات قانونی یا سیاستهای لحظهای نیستند که پیشبینی در موردشان بعضاً صورت حقیقت پیدا میکند. پیشبینی امری است برگرفته از تشخیص سه گرایش بزرگ و مرتبط.
چیزی به نام نوآوری در اقتصاد، که باعث رشد سریع در پتانسیلهای اقتصادی شود، وجود ندارد. روند فوری جهانی شدن، موقعیت چانهزنی را در قشر کارگر پایین آورده است و تقاضای مدام برای کالاها و خدمات، ورای تواناییهای دولتند.
با تمام این تفاصیل، دلیلی ندارد فکر کنیم این روال دائمی نیست. من برای نقض این فرض، نه یک دلیل، بلکه هفده دلیل میتوانم برایتان بیاورم.
- سس گوجه آماده ریختن شده است.
در سال 1987، رابرت سلوو اقتصاددان، گفت: «شما میتوانید عصر کامپیوتر را در همه جا ببینید، جز در آمار تولید.» پیشرفتهای محاسباتی در شرکتها، استفاده داشت، اما مثمرثمر نبود.
این تحلیل هم درست بود و هم نادرست. از اواسط دهه 1990، نوآوریهای تکنولوژی در چرخه تولید، امکان تولید بیشتر را به ازای هر ساعت کار فراهم آورد. این یکی از دلایل مهم رونق اقتصادی در اواخر دهه 1990 بود.
طبق پارادکوس سولو: یک نوآوری، هرچقدر هم بزرگ و تأثیرگذار، ابتدا تأثیر چندانی در اقتصاد بزرگ نخواهد داشت. معمولاً سالها طول میکشد مشاغل، کارایی تکنولوژی مورد نظر و نحوه استفاده بهینه آن را فرا بگیرند.
لذا در آغاز ممکن است بهرهوری حتی کمتر هم بشود. اتفاقی که در دهه 1980 افتاد. اما به محض رفع موانع، تکنولوژی با سرعتی سرسام آور گسترش یافت.
«مثل بطری کچاپ. اول که تکانش میدهید چیزی نمیریزد، اما یکهو مقدار زیادی سس سرازیر میشود.»
- فناوری باتری دهه 2020، همان فناوری ریزپردازندههای دهه 1990 است.
طبق «قانون مور»، با پیشرفت فناوری ساخت، هر دو سال یکبار تعداد ترانزیستورهایی که میتوانند بر یک مدار قرار گیرند، دو برابر میشود. به همین دلیل شما الان ممکن است ساعتی داشته باشید که از فضاپیماهای دهه 1960 پیشرفتهتر باشد.
البته سرعت پیشرفت فناوری باتری انقدر هم بالا نیست. اما فاصله چندانی هم با آن ندارد. همچنین میتوان به پیشرفتهای مشابهی در سلولهای خورشیدی اشاره کرد که باعث گسترش انرژی پاک و ارزان میشود.
ریزپردازندهها و باتریها خودشان هدف نیستند، بلکه استفاده از نواوریهای دیگر را امکان میبخشند. تراشههای سریع و ارزانِ رایانهای، به انقلابی در اقتصاد مدرن انجامید.
- تکنولوژیهای نوظهور میتوانند از راههای غیرمنتظره با هم ترکیب شوند.
در اوایل قرن 20، کل امریکا لوله کشی شد. اتفاقی که این تصور را بوجود آورد که تا دهه 1920 دسترسی گسترده به برق و آب و استفاده از ماشین لباسشویی ممکن میشود.
اما این اتفاق نه تنها به برق و آب جاری، بلکه به انقلابی در تکنولوژیهای تولید و توزیع نیاز داشت. نواوریهایی که هر یک به طریقی باعث سهولت زندگی شدند.
اما آیا تکنولوژیهای رو به بلوغ میتوانند هریک جداگانه نیز پیشرفت کنند؟ به عنوان مثال میتوانید اتومبیلهای بیراننده را در نظر بگیرید. به ثمر رسیدن چنین خودروهایی مستلزم تحقیقات طولانی مدت در نرم افزارهای هوش مصنوعی، حسگر و باتریهاست.
منطقی مشابه را میتوان در مورد مراقبتهای سلامت، انبارداری و صنایع سنگین اعمال کرد. اختراعات بلوغ یافته، اغلب با روشهایی با هم ترکیب میشوند که به مخیله خطور هم نمیکند.
- پاندمیک، دورکاری را به ما آموخته.
عادت پیدا کردن به دورکاری باعث میشود در فضایی کم هزینه تر و بی دردسرهای رفت و آمد، کار حرفهای انجام گیرد. و اگر بعد از پایان پاندمیک تنها 10 درصد افراد، ادامه این روند را برگزینند، از جنبه های بسیاری به نفع اقتصاد امریکا تمام میشود.
- حتی رابرت گوردون هم کمی خوشبینتر است!
آقای گوردون کتابی با این عنوان نوشته: «کمبود امریکا در نوآوری و بهرهوری در دهههای اخیر». کتابی با دقیقاً 784 صفحه که در سال 2016 نگاشته شده است. اقای گوردون که حالا اقتصاددان دانشگاه نورث وسترن است، همین اواخر گفته: «من انتظار دارم رشد دهه 2020 بیش از دهه 2010 باشد. البته نه با سرعت رشدی که مابین سالهای 1995 تا 2005 اتفاق افتاد.»
- بحران، نوآوری را تحریک میکند.
بسیج جنگ جهانی دوم حیرتانگیز بود. تجارت و دولت دست به دست هم دادند تا ظرفیت تولید اقتصادی را بالا ببرند. میلیون ها نفر را به کار بگیرند و نوآوریهای بیشماری مانند لاستیک مصنوعی و تولید انبوه هواپیما داشته باشند.
به همین ترتیب، جنگ سرد موجی از سرمایهگذاری و نوآوری نظیر ماهواره و اینترنت ایجاد کرد.
آیا بحران فعلی هم قادر است باعث انگیزش جاه طلبیهای مشابه شود؟ پیشتر همه گیری کووید 19، استفاده از فناوری mRNA را برای تولید واکسنهای جدید، تسریع کرده بود.
و با پیشرفتهایی دهه 2020، نیاز به ایجاد فوریت برای کاهش انتشار کربن برای تعدیل آب و هوا از مواردی است که به پیامدهای مشابه در سرمایهگذاری و نوآوری خواهد انجامید.
- محدودیت بازار کار هم نوآوری بوجود میآورد.
چرا انقلاب صنعتی از انگلستان آغاز شد؟ یک نظریه میگوید دستمزدهای نسبتاً بالا در آنجا (نتیجه تجارت بین الملل) فوریتی برای شرکتها ایجاد کرد که ماشین آلات را جایگزین نیروی انسانی کنند. با گذشت زمان، اولویت به سمت روشهای کار بیشتر با کارگران کمتر و استانداردهای زندگی رفت.
اما چرا ممکن است بازار کار در دهه 2020 بازاری فشرده باشد؟ این موضوع در دو مقوله خلاصه میشود: تغییر در اقتصاد جهانی و جمعیتشناسی که باعث کاهش کارگران در دهه پیشِ رو در مقایسه با دهه های اخیر است. و عزم سیاستگذاران واشنگتن برای رساندن کارگران به شرایط استخدام کامل.
- فقط یک چین در جهان هست.
یک شهرـمزرعه ی جداافتاده را با جمعیت 100 نفری تصور کنید.
5 نفر ازین 100 نفر صاحب مزرعهاند. 10 نفر دیگر نیز به عنوان مدیر از سوی مالک انتخاب شده و به فعالیت روی مزرعه مشغولند. این شهر 5 روشنفکر دارد که دور هم مینشینند و ایدههای بزرگ میدهند. و 80 نفر باقی مانده همه کارگرند.
اگر این وسط یکهو سر و کله 80 کارگر دیگر پیدا شود که به پایین ترین سطح زندگی عادت دارند، چه اتفاقی میافتد؟ روشنفکران شهر ممکن است راجع به منافع داشتن این 80 کارگر اضافه در صورت وجود اراضی بیشتر و داشتن تخصص بالاتر از سوی کارگران، سخنرانی کنند. صاحبان و مدیران مزارع خوشحال خواهند بود، چون نتیجه برای آنا ثروت بیشتر است (میتوانند در ازای هزینه کم، کار بیشتر از کارگر دریافت کنند). اما بین 80 کارگری که قبلاً بودند فضای رقابتی سختی به وجود میاید و بیشتر رنج میکشند. استدلال دستیابی به ثروت بیشتر دیگر اینجا محلی از اعراب نخواهد داشت.
این همان اتفاقی است که طی دهه های اخیر در چین رخ داده. این کشور از انزوا، به یکپارچگی عمیق در اقتصاد جهانی رسیده است. وقتی چین در سال 2001 به سازمان تجارت جهانی پیوست، جمعیت 1.28 میلیارد نفریاش از جمعیت 34 کشور پیشرفتهتر که تشکیلدهنده سازمان همکاری اقتصادی و توسعه بودند (مجموعاً 1.16 میلیارد نفر)، بیشتر بود.
اما این یک تعدیل ناگهانی بود. چون سطح دستمزدها در چین به سرعت در حال بالارفتن است و حرکت به سمت کالاهای پیچیدهتر ادامه دارد. هند، که تنها کشوری است که به لحاظ جمعیتی قابل مقایسه با چین است، در حال حاضر به خوبی در اقتصاد جهان ادغام شده. پروسه جهانی شدن باید روندی تدریجی داشته باشد.
- فقط یک مکزیک وجود دارد.
کارگران امریکایی پس از تصویب موافقتنامه تجارت آزاد امریکای شمالی در سال 1994، سالها در حال رقابت با مکزیکیهای کمدرآمد هم بودند. مانند چین، در ایالات متحده نیز پویایی جدید، چشم اندازهای بلندمدت اقتصادی را در امریکا بهبود بخشیده، اما در کوتاهمدت به ضرر کارگران کارخانههای امریکایی تمام شده است.
اما این هم فقط یک بار به کار میآمد. حتی پیش از ترامپ هم، هدف اصلی توافقنامههای تجاری مورد مذاکره، در اغلب موارد بهبود قوانین تجارتی برای شرکتهای امریکایی بود تا بتواند راحتتر با کشورهای ثروتمند تجارت کند.
- فعالیت های برون مرزی پررنگ تر شده اند.
زمانی بود که اگر به عنوان مثال شما یک شرکت امریکایی بودید که نیاز به راه اندازی مرکز تماس با خدمات مشتری یا انجام کارهایی با فناوری اطلاعات داشتید، چارهای نداشتید جز اینکه تیمی از افراد امریکایی را برای انجام آن کار استخدام کنید. ظهور ارتباطات از راه دور، به روشی مقرون به صرفه و فوری به تغییر این وضعیت انجامید و این امکان را برای کارفرما پدید آورد که سرمایه گذاری را در هرجا که هزینه و دردسر کمتری دارد، به انجام برساند.
در دهه اول 2020، شرکتهای امریکایی این کار را در مقیاس گسترده انجام داده، سرمایه گذاریها را در کشورهایی نظیر هند و فیلیپین مستقر کردند. این نسخه دیگری از همان نمونه مزرعهای است که به آن اشاره شد. یک اپراتور خدمات مشتری در کانزاس، ناگهان خود را در رقابت با میلیونها هندیای میبیند که به حقوق کارگری قانعند.
اینترنت که قرار نیست برای بار دوم اختراع شود.
اینجا متوجه چه موضوعی میشوید؟ در سالهای اولیه قرن 21، ترکیبی از جهانیسازی و پیشرفتهای تکنولوژیک، کارگران امریکایی را در رقابت با میلیاردها کارگر از سراسر جهان قرار داد.
نتیجتاً دینامیکی پدید آمد که در آن از قدرت چانه زنی کارگران کاسته شد و شرکتها این امکان را پیدا کردند تا بینیاز به هیچگونه روش ابتکاری، در هزینههای کار صرفه جویی کنند. ممکن است این موضوع در دهه 2020 دیگر مطرح نباشد.
- متولدین بومر همیشه قرار نیست کار کنند.
موج تولدهای دو دهه بعد از جنگ جهانی دوم، نسل بزرگی ایجاد کرد که عواقب اقتصادی زیادی به دنبال داشت. در حال حاضر این نسل در سنین 57 تا 76 سالگی قرار دارند. بچه های زاده آن نسل حالا یا دارند بازنشسته میشوند، یا شدهاند. و این به معنای ایجاد فرصت برای نسلهایی است که پشت آنها قرار گرفتهاند.
- هزارهها در حال ورود به دوران اوج هستند.
هزینه کردن، یک چرخه حیات دارد. بزرگسالانِ جوان درآمد زیادی ندارند. با افزایش سن، درآمد بیشتری کسب میکنند. بسیاریشان خانواده تشکیل میدهند و هزینههای بیشتری صرف خرید خانه و ماشین و هرچیز لازم برای تربیت فرزندان میکنند. و همین ها بعد ازین که بچه ها ترکشان میکنند، باز دوست دارند از هزینه هاشان بکاهند.
به هرحال برمبنای دادههای موجود، این اتفاقی است که اغلب میافتد. میزان هزینههای مصرفی امریکاییها در دهههای 20 و 30 زندگیشان بسیار بالاست. و در اواخر دهه 40 این هزینهها به اوج میرسند. این احتمالاً تصادفی نیست که بهترین سالهای اقتصاد امریکا به ما بین سالهای 1983 تا 2000 برمیگردد، یعنی زمانی که نسلِ زاده دوران انفجار جمعیت به سنینِ پرهزینهشان رسیده بودند.
حدس بزنید چه نسلی در دهه 2020 به آن دوران سنی میرسد؟ نسل هزاره! نسلی بسیار بزرگتر از بومرها!
این نسل، جوانی سختی داشتهاند. این نسل کار خود را در سایه رکود بزرگ آغاز کرده اند. بزرگسالی آنها میتواند با پیامدهای اقتصادی بزرگ و مثبتی در دهه پیش رو مصادف شود.
- همه گرم دوستش دارند.
دوازده سال پیش، در دوران بحران اقتصادی یک رئیس جمهور دموکرات روی کار آمد. او موفق شد بحران را خاتمه دهد. اما اتفاقات بعدی ناامیدکننده بودند. سالها رشد کُند بود، میلیونها نفر بیکار بودند یا به طور کامل از چرخه اقتصادی بیرون افتاده بودند.
چالش آن سالهای بحثهای سیاسی طاقت فرسا بود. اوباما از برنامههای خود برای کاهش کسری بودجه صحبت میکرد. جمهوریخواهان در کنگره خواستار محدودیت مالی بیشتر بودند. مقامات عالی فدرال رزرو حتی در مواردی که بیکاری زیاد بود و تورم به طور مدام پایین، در مورد ریسکهای تورم هشدار میدادند.
روی کار آمدن ترامپ بحثها را عوض کرد. حتی در شرایط کاهش مالیات، کسری بودجه افزایش پیدا کرده و نرخ بهره پایین مانده بود. در آن دوران حتی با پایین آمدن نرخ بیکاری به سطحی که پنج دهه دیده نشده بود، تورم پایین باقی مانده بود. براساس عملکرد اقتصادی در سالهای 2018 و 2019 و تا زمان شروع همه گیری، آشکار بود که اقتصاد امریکا میتواند داغتر از آن چه اجماع دولت اوباما اجازه میداد، جریان داشته باشد. این بینش، پیامدهایی قدرتمند برای دهه 2020 دارد.
- جورج بایدن در پی ایجاد شکاف است.
پرزیدنت بایدن و دموکراتهای کنگره مصمم بودند از دولت اوباما درس بگیرند. بایدن به شدت پیرو این طرح انگیزشی بود تا اینکه معلوم شد این طرح نیز برای بهبودی ناکافی است.
درسی که بایدن و حزب دموکرات در سال 2009 گرفتند، ساده است: اگر هرکاری لازم است برای تلاطم اقتصادی انجام دهید، آنگاه سیاست به نفعتان پیش خواهد رفت.
این تفکر باعث به امضا رسیدن لایحه امداد 1.9 تریلیون دلاری در روز پنجشنبه شد.
- جورج پاول هم در پی ایجاد شکاف است.
جروم پاول، رئیس فدرال رزرو در سال 2019 گفت: «برای دیدن داغی یک شیء باید قادر به دیدن گرما باشید.» این چکیده رویکرد بانک فدرال به اقتصاد است.
با نقل قول های رسمیتر، بانک فدرال چارچوب جدیدی برای سیاست در نظر گرفت: «هدف قراردادن تورم متوسطِ قابل انعطاف». در عمل انکار استراتژیهای بانک فدرال برای کاهش سرعت اقتصاد جهت جلوگیری از تورم پیش بینی شده توسط مدلهای اقتصادی.
حالا بانک فدرال اعلام کرده که نرخ بهره را در پاسخ به تورم واقعی در اقتصاد افزایش خواهد داد.
آقای پاول هربار که حرف میزند تقریباً خود را معتقد واقعی به اشتغال کامل نشان میدهد.
- جمهوری خواهان در حال دور شدن از سیاستهای ریاضت اقتصادیاند.
رویدادی نظیر آنچه سه ماه پیش رخ داد در نظر بگیرید (اتفاقی که میتوانست سه سال پیش بیفتد): اکثریت قریب به اتفاق دو حزب کنگره، لایحه 90000 میلیارد دلاری را برای امدادرسانی پاندمیک تصویب کردند. سپس یک رئیس جمهور جمهوری خواه این لایحه را تهدید به وتو کرد. آن هم از روی بخل. پرزیدنت ترامپ راهی برای پرداخت 600 دلار بیشتر به اغلب امریکاییان و رسیدن دستمزدها به 2000 دلار پیدا نکرد، اما به هر حال با بیمیلی آن را پذیرفت. این دوره نشان از تغییر تمرکز از ریاضت اقتصادی حاکم در دوران اوباما بود.
- اقتصاد دوران پساکرونا میتواند شروعی انفجاری داشته باشد.
سال گذشته تقریباً برای همه سال سختی بود. اما خروج از این دوران میتواند مثل مسابقات دومیدانی آغازی سریع داشته باشد. این شروع سهمگین افزایش تقاضا و سرمایهگذاری را فعال میکند. چرا که افراد در این دوران کرونا هزینههای کمتری داشتهاند. بررسیها نشان داده است در طول دوران همه گیری، امریکاییها چیزی در حدود 1.8 تریلیون دلار صرفهجویی کردهاند.
اقتصاد علم خوشایندی نیست. مدام باید دنبال دلایل عقبافتادگی و شکست بود. اما در بعضی زمانها، اوضاع به طور ناباورانهای میزان میشود و به نظر میرسد آغاز مجدد پس از دوران پاندمیک نیز یکی از همین زمانهاست.