صدها سال بعد اخوان ثالث در «خوان هشتم» مینویسد:
«بسکه زشت و نفرت انگیزست این تصویر
جنگ بود این، یا شکار، آیا؟
میزبانی بود یا تزویر؟
قصه میگوید که بی شک میتوانست او اگر میخواست
که شغاد نابرادر را بدوزد – همچنانکه دوخت –
با کمان و تیر
بر درختی که به زیرش ایستاده بود»
سرانجام، رستم قبل از مرگ، شغاد را با تیری به درخت دوخت و انتقام گرفت.
سردار ایرانی، «آریو برزن» را خیانت چوپانی شکست داد که خود به دست اسکندر کشته شد. «آریو برزن» هنگام هجوم اسکندرمقدونی به ایران و پیش از سقوط کامل هخامنشیان، به نبرد با مقدونیان پرداخت. «اسکندر، پس از استقرار در پارس، به سوی سپاه آریوبرزن که به نزدیکی پارس رسیده بود، رهسپار شد. در «دربند پارس» دو لشکر با یکدیگر برخورد کردند. آریوبرزن و یارانش دلیرانه در مقابل دشمن ایستادگی کردند و با استقرار در ارتفاعات، به مقدونیان تلفات زیادی زدند. اما در این میان یک چوپان ایرانی، راه خیانت به وطن را انتخاب کرد و مسیری مخفی را در دل کوهستان به اسکندر نشان داد. مقدونیان با استفاده از آن مسیر از پشتسر خود را به آریوبرزن رسانده و آنها را قتلعام کردند. بعدها اسکندر دستور قتل آن چوپان را نیز صادر کرد. چرا که معتقد بود «کسی که به وطن خود خیانت کند، به او نیز خیانت خواهد کرد!»
افشین، سردار ایرانی در دربار خلفای عباسی، برای کسب ثروت و قدرت به خلیفه عباسی وفاداری نشان داد و در اسارت بابک خرمدین به او کمک کرد. با هدف دستیابی به فرمانروایی خراسان، مازیار را به شورش علیه طاهریان تشویق کرد. اما پس از شکست مازیار، افشین اعتبار خود را نزد خلیفه از دست داد. در برخی از منابع آمده است که او برای نجات خود از زندان نقشهای برای کشتن خلیفه طراحی کرد، اما این نقشه توسط یارانش افشا شد. افشین به زندان افتاد و سرانجام بدون دستیابی به آرزوهایش در همانجا درگذشت.
در سال ۱۲۰۹ قمری، با شکست لطفعلی خان زند و پیروزی آقا محمد خان قاجار، سلسله زندیه به پایان رسید. در این میان، خیانت ابراهیم خان کلانتر، حاکم ایالت فارس، نقش مؤثری در این تغییر داشت. او با گشودن دروازههای شیراز به نفع قاجاریه، راه را برای پیروزی آقا محمد خان هموار کرد. با این خیانت، وی به قدرت رسید و مقام صدارت یافت، اما در نهایت به دلیل نفوذ زیاد و بدگمانی فتحعلیشاه به شکلی دردناک کشته شد و به یکی از چهرههای منفور تاریخ ایران تبدیل شد. مرگ ابراهیم خان کلانتر با روشهای خشونتآمیز و دردناکی صورت گرفت. پس از شک فتحعلیشاه به قدرت و نفوذ او، به روایت منابع مختلف، او را ابتدا کور کردند و زبانش را بریدند. سپس به نقل از بعضی روایتها، وی را از سقف آویختند و آرامآرام در یک دیگ آب جوش فرو بردند تا به شکل وحشتناکی جان سپرد. این مرگ درس عبرتی برای دیگر خائنان در تاریخ ایران شد.
«مظفر بقایی» در ابتدا به عنوان یکی از متحدان محمد مصدق و از اعضای جبهه ملی شناخته میشد. اما او در ادامه تاریخ به خیانت علیه مصدق و درگیری با دولت او متهم شد. بقایی در سالهای نخستین فعالیتهای جبهه ملی به عنوان یکی از حامیان مصدق فعالیت میکرد و به او کمک کرد. اما با گذشت زمان، به دلایل مختلف، به مخالف مصدق تبدیل شد. بقایی بهویژه در ترور وحشیانه «افشارطوس»، یکی از مقامهای دولت مصدق، نقش داشت. پس از سقوط مصدق در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، بقایی به تدریج به حاشیه رانده شد و از صحنه سیاسی حذف گردید. او در سالهای بعد به خارج از کشور مهاجرت کرد و در تبعید و بدنامی زندگی کرد.
نقش «سید جعفر پیشهوری» در تأسیس «حکومت خودمختار آذربایجان» در سال ۱۳۲۴ هجری شمسی به عنوان بخشی از یک تلاش تجزیهطلبانه، به عنوان خیانت به کشور مورد انتقاد قرار گرفته است. در آن زمان، پس از جنگ جهانی دوم و تحت فشارهای اتحاد جماهیر شوروی، پیشهوری به رهبری «فرقه دموکرات آذربایجان» رسید و از حمایت شوروی در ایجاد یک حکومت خودمختار در آذربایجان برخوردار شد. این فرقه با شعار خودمختاری و اجرای اصلاحات اجتماعی، کنترل شهر تبریز و دیگر مناطق شمال غربی ایران را در دست گرفت.
پیشهوری از ارتش سرخ شوروی برای تشکیل این دولت خودمختار حمایت گرفت، و این اقدام از سوی دولت مرکزی و بسیاری از مردم ایران به عنوان یک اقدام تجزیهطلبانه و خیانت به تمامیت ارضی ایران تلقی شد. در پی توافقات دولت ایران و شوروی و خروج نیروهای شوروی از ایران، ارتش ایران به سرعت کنترل مناطق تحت تصرف فرقه را به دست گرفت و حکومت خودمختار آذربایجان فروپاشید. پیشهوری و برخی از اعضای فرقه نیز به شوروی پناه بردند.
پس از فروپاشی حکومت خودمختار آذربایجان در سال ۱۳۲۵ و بازگشت ارتش ایران به این منطقه، سید جعفر پیشهوری و اعضای رهبری فرقه دموکرات مجبور به فرار شدند و به اتحاد جماهیر شوروی پناه بردند. پیشهوری در سالهای بعد، تحت نظارت مقامات شوروی قرار گرفت و از فعالیتهای سیاسی فعالانه کنار گذاشته شد. پیشهوری در دوران اقامتش در شوروی در شرایطی قرار داشت که به او اجازه بازگشت به ایران یا ادامه فعالیت سیاسی داده نمیشد و عملاً در انزوای سیاسی قرار گرفت. در نهایت، در سال ۱۳۲۶، در شهر باکو و در شرایطی مرموز، درگذشت.
روایت نصرتالله جهانشاهلو افشار معاون فرقه دموکرات از نحوه رفتار روسها بسیار غبرتآموز است. او میگوید: پیشهوری و من از در شمالی ساختمان فرقه بیرون و با قرار قبلی به سرکنسولگری شوروی نزد آقای سرهنگ قلیاف رفتیم. درست به یاد ندارم که آقای پادگان هم در این دیدار نامیمون با ما بود یا نه. در اتاق کوچکی در خاور حیاط آقای قلیاف ما را پذیرفت. آقای پیشهوری که از روش ناجوانمردانه روسها سخت برآشفته بود از آغاز به سرهنگ قلیاف پرخاش کرد و گفت: «شما ما را آوردید میان میدان و اکنون که سودتان اقتضا نمیکند ناجوانمردانه رها کردید. از ما گذشته است اما مردمی را که به گفتههای ما سازمان یافتند و فداکاری کردند همه را زیر تیغ دادهاید. به من بگویید پاسخگوی این همه نابسامانی ها کیست؟»
آقای سرهنگ قلیاف که از جسارت آقای پیشهوری سخت برآشفته بود و زبانش تپق می زد یک جمله بیش نگفت: "سنی گتیرن سنه دییر گت" (کسی که تو را آورده به تو میگوید برو) و جمله دیگری هم بدان افزود که: ساعت هشت شب امروز رفیق گوزلاف بیرون شهر در سر راه تبریز – جلفا منتظر شماست و از جا برخواست و دم در ایستاد. این بدان معنی بود که دیگر آمادگی گفتگو با ما را ندارد و باید برویم.»
همکاری «شاپور بختیار» و «مسعود رجوی» با صدام حسین، در دوران جنگ ایران و عراق و پس از انقلاب اسلامی، یکی از جنجالیترین موضوعات تاریخ معاصر ایران به شمار میآید. این دو شخصیت با اهداف سیاسی خاص خود، به همکاری با رژیم بعثی عراق روی آوردند. شاپور بختیار، آخرین نخستوزیر ایران در زمان شاه، پس از انقلاب ۱۳۵۷ به فرانسه فرار کرد و در آنجا با صدام حسین و رژیم بعثی عراق ارتباط برقرار کرد. او در تلاش بود تا به حمایت نظامی و مالی عراق، به قدرت بازگردد. این همکاری شامل فعالیتهای اطلاعاتی و نظامی بود که به موجب آن بختیار از پشتیبانی رژیم عراق بهره میبرد. در ۷ آذر ۱۳۵۹، بختیار در پاریس به قتل رسید. «مسعود رجوی»، رهبر سازمان مجاهدین خلق، نیز در طول جنگ ایران و عراق، به همکاری با صدام حسین ادامه داد. مجاهدین خلق به عنوان یک گروه معارض به ایران، در جبهه عراق قرار گرفتند و حتی در عملیاتهای نظامی علیه ایران شرکت کردند. رجوی و سازمانش از حمایت نظامی و سیاسی صدام بهرهبرداری کردند تا اهداف خود را در ایران پیش ببرند.
شاپور بختیار از ۱۵ دی تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ بهعنوان چهلمین نخستوزیر ایران فعالیت کرد. او دبیرکل سابق حزب ایران، عضو سابق جبهه ملی ایران و بنیانگذار نهضت مقاومت ملی ایران بود. بنیانگذاران مجاهدین خلق نیز در ابتدای شروع کار خود اهداف ارزشمندی را دنبال میکردند. اما خیانت اقدامی پله به پله است و کسی در یک شب به خائن تبدیل نمیشود.
تاریخ ایران همواره گواهی بر تأثیرات عمیق خیانتها بر سرنوشت ملت بوده است. از رستم و شغاد تا خیانتهای سیاسی در دوران معاصر، این داستانها به ما نشان میدهند که وفاداری به وطن و ملت نه تنها یک ارزش اخلاقی، بلکه یک ضرورت تاریخی است. خیانتها، چه در میدان جنگ و چه در سیاست، همواره با پیامدهای دردناک و عواقب غیرقابل جبرانی همراه بودهاند. در نهایت، بیوفایی به وطن و مردم نه تنها فرد خیانتکار را به سرنوشتی نفرین شده محکوم میکند، بلکه امنیت و هویت ملی وطن را نیز به خطر میاندازد. در آخر باید گفتای ایران! «غمین باد آن که او شادت نخواهد/ خراب آن کس که آبادت نخواهد»
ویدیو:
سخنگوی کمیسیون امنیت ملی مجلس در گفتوگو با فراز تشریح کرد
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟
اینفوگرافیک