در این روزها، به اندازهی کافی دربارهی ژئوپولیتیک سوریه، اهمیت زمانبندی تحرکات تحریرالشام، فرار رذیلانهی بشار اسد و هزار کوفت و زهرمار شبیه این صحبت شده و چیز تازهای برای گفتن نمانده است. چرا عبارت کوفت و زهرمار را به کار بردم؟ چون تصور میکنم اخبار جدید، جراحتی بر جراحات قبلی روح و روان همهی ما افزوده است و گریزی از این تعابیر نیست. اکنون تنها پروندهای که بر میز مانده و باید از حالا تا چند سال آتی دربارهی آن صحبت کنیم، همین کیس دهشتانک «زندان صیدنایا» است.
آیا باید از یادآوری تاریخچهی اقدامات سیاه حافظ، رفعت، بشار، ماهر و دیگر اعضای خاندان اسد و سران حزب بعث سوریه متعجب شویم؟ البته که خیر. همه میدانستند که رژیم اسد، همواره یک نهاد دیکتاتوری و نامشروع بوده و به سنت مرسوم دیگر دیکتاتوریهای جهان و به ویژه خاورمیانه، به راحتیِ آب خوردن، ظلم کرده و آدم کشته و شکنجه کرده است. اما قبول کنیم تصاویر صیدنایا، فاجعهای است که در نوع خود نظیر ندارد.
زندان چند طبقهی صیدنایا با دربهای مخفی، حبس انسانها برای مدتی طولانی گاه بیش از چهل سال، زوال عقل زندانیان، شکنجههای دهشتناک، اعدام صدها و شاید هزاران زندانی، ذکر روایتهایی غریب دربارهی حل کردن اجساد زندانیان در اسید و همچنین سوزاندن در کوره، موزهای از جنایات ددمنشانهای میآفریند که در برابر آن بلاتکلیف میمانیم و نمیدانیم چه بگوییم و چه واکنشی نشان دهیم. ممکن است خیلیها بگویند در زندانهای ساواک و بعث عراقی و بعث مصری نیز چنین چیزهایی روی داده و جای تعجب ندارد. بسیار خب... حتی اگر چنین باشد، باز هم دلیلی ندارد که چنین حجم عظیمی از «شر مطلق» و جنایت را عادی تلقی کنیم.
شخصا در زمینهی مطالعات روانشناسی و آسیبهای روحی و اجتماعی، مطالعات خاصی ندارم اما تصور میکنم انتشار عکسها و فایلهای ویدیویی زندان مخوف صیدنایا، میتواند منبعی برای تولید و تکثیر تروما باشد. لازم است همهی رسانهها، در کنار هر خبر نوشتاری یا صوتی و ویدیویی مرتبط با صیدنایا، علامت ویژهای قرار دهند و بنویسند: «هشدار! ممکن است این خبر، اره بر گردن روحتان و سوهان بر استخوان کتفتان بگذارد».
در پروندهی سوریه و به طور خاص در مورد صیدنایا، به نقطهای رسیدهایم که علوم سیاسی، روابط بین الملل و حوزههای مرسوم مطالعات سیاسی و پژوهش بر مناسبات قدرت، حرف خاصی برای گفتن ندارد و باید به تحلیلهای بینارشتهای و بینامتنی پناه برد.
شاید مصطفی ملکیانِ غورکرده در فلسفه، اخلاق و معرفت، بتواند ابعاد فلسفی و اخلاقی موضوع را بشکافد. ممکن است حاتم قادریِ شنا کرده در فلسفهی سیاسی، ارتباط اسد، صیدنایا و سنت تاریخی ظلم و شکنجه در حکمرانیهای شکل گرفته در خاورمیانه را برایمان تحلیل کند. شاید آذرخش مکری روانپزشک، توصیههای علمی سودمندی دربارهی مواجهه با صیدنایا پیش رویمان بگذارد و بتواند تحلیلی از ابعاد روانی شخص اسد و سران حزب او عرضه کند. اما خودمانیم... دقیقا چه کسی میتواند به ما بگوید از این به بعد، تکلیف روح جمعی ما و حافظهی تاریخی ما با پروندهی اقتدار ۵۴ سالهی اسد و جنایات آنان در سوریه چیست؟
در بزنگاه کنونی تاریخ، منطق ضحاکی- چنگیزیِ رژیم سقوط کردهی سوریه را در کدام شابلون و الگوی حکمرانی جای دهیم؟ کدام قابساز میتواند قابی شایستهی این عکس وحشتناک بسازد؟ مگر هدف و غایت یک نظام حکمرانی چیست و چه میتواند باشد؟ یک دولت و هیات حاکمهای که سیادت و اقتدار یک کشور را در دست دارد، چرا باید برای بقای خود، تمام مرزهای خشونت را پشت سر بگذارد؟ حقیقتا نفسِ «بقا» و ماندن در رأس قدرت، تا این اندازه اهمیت حیاتی دارد؟
سوالات بالا از این جهت مهم و آزاردهنده هستند که برخلاف تصور مرسوم، اساسا حکمرانی بر یک سرزمین، برای توجیه جنایاتی نظیر صیدنایا نمیتواند هیچ توجیهی برای خودش دست و پا کند. از این گذشته، نسل امروز و فردا حق دارد از ما بپرسد: اگر این رژیم سیزده چارده سال زودتر سرنگون میشد، مردم سوریه و کشورهای منطقه دقیقا چه چیزی از دست میدادند؟ بهویژه حالا که اسد از صحنه گریخته و کسی به حَرَمی توهین نکرده و امنیت ایران نیز به خطر نیفتاده است.
شاید سقوط رژیم اسد یک نقطه عطف تاریخی، یک فرصت و موهبت بزرگ است برای آنکه نهتنها در مورد ادبیات سیاسی چند سال گذشته تجدید نظر کنیم، بلکه بدون تعارف و مماشات، تکلیف خودمان را با این موضوع روشن کنیم که هیچ منطقی نمیتواند زندان صیدنایا و جنایات اسد زندانبان را همچون نسخه، ابزار و توجیهی برای حفظ بقای نظام سیاسی جلوه دهد.
من بعید میدانم کسی حاضر شود چند فرهنگ لغت بگشاید و در فصل میم از واژهای به نام «مقاومت» حلالیت بطلبد و عذرخواهی کند بابت این که «اسد» را بهعنوان مصداق مقاومت وصف کرده اما لااقل میتوان سکوت کرد و نامی از خاندان مخوف اسد به میان نیاورد.
ویدیو:
دولت موافق واگذاری ایران خودرو به کروز، تندروها مخالف
جزیره به روایت یکی از قدیمیترین ساکنانش
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟