شیخ «صادق خلخالی»، حاکم شرع دادگاه انقلاب، سالها پس از تخریب مقبره رضاشاه در کتاب خاطرات خود میگوید: «هرچه قبر رضاخان را کندند، حتی استخوانهای او هم بهدست نیامد». خلخالی روزها پی استخوانهای رضاشاه میگشت تا به قول خودش هیچ نشانی از پهلوی برجای نماند. بعدها، دلبستگان خلخالی سنت او را پی گرفتند و سنگ قبر هر شاعر و روشنفکری را که گمان میکردند با پهلوی خط و ربطی دارد، میشکستند.
حالا چهل سال پس از انقلاب، ورق برگشته است. این بار پهلویچیان هستند که گورستان به گورستان سراغ سنگ قبر شاعرها و روشنفکرها میروند تا به قول خود، به حساب دستاندرکاران انقلاب ۵۷ برسند. در روزهای گذشته، فردی بر سر مزار «غلامحسین ساعدی»، داستاننویس معاصر، رفت تا خشم خود از هر آن چه در انقلاب شده را خالی کند. از نسبت ساعدی با انقلاب ۵۷ همین بس که قبر او هزاران کیلومتر آن طرفتر در فرانسه است. البته برای سلطنتطلبان این مهم نیست؛ ساعدی به قول آنها چپ بود و این چپها بودند که همپای اسلامگراها سببساز انقلاب شدند. پس از ساعدی هم نوبت به «احمد شاملو» رسید. شاعری که زمانی انقلابیون سنگ قبرش را میشکستند و حالا سلطنتطلبان به سراغش میروند.
فارغ از نسبت ساعدی و شاملو با انقلاب ایران، دیگر حتی مرز کنشگری تندروهای بنیادگرا و مخالفان جمهوری اسلامی هم روشن نیست. هرچند معلوم نیست این داستان در کدام گورستان به پایان برسد، به نظر میرسد طرفداران پهلوی حالا میراثدار سنت گروههای تندرو داخلی در شکستن سنگ قبرها هستند؛ زمانی خلخالی تخت جمشید را نماد نگونبختی میدانست و حالا سلطنتطلبان بزرگترین نویسندگان معاصر را عامل بدبختی ایران میدانند.
اردیبهشت ۱۳۵۹، در بحبوبه حسابرسی از وابستگان حکومت قبل، اولین بار خلخالی قصد کرد مقبره رضاشاه را تخریب کند. با وجود مخالفت «ابوالحسن بنیصدر»، رئیسجمهور وقت، آرامگاه رضاشاه بهدستور خلخالی در مدتزمان ۲۰ روز بهکلی ویران شد. خلخالی در کتاب خاطرات خود درباره علت این کار میگوید: «ما میخواستیم به شاه و یاران او نشان دهیم که دیگر در ایران، هیچگونه ریشه و پایه و خانهای ندارد. یکی از انگیزههای ما در خرابکردن مقبره پهلوی همین بود و نیز میخواستیم، طرفداران او در ایران که همچون ستون پنجم عمل میکردند، بهکلی مأیوس شوند.»
از آن زمان تاکنون، در طی این سالها گروههای تندرو سنگ قبر تعدادی از چهرههای مشهور را فارغ از این که چه نسبتی با حکومت داشتهاند، شکستند. احمد شاملو، سهراب سپهری، محمدعلی سپانلو، مدیا کاشیگر و ایرج افشار از چهرههای ادبی بودند که اشعار و ترجمهها و نوشتههای آنها هنوز هم میان مردم دست به دست میچرخد؛ در سالهای اخیر بارها تصاویر سنگ قبر شکسته مزار این افراد خبرساز شده است.
فریدون فروغی و عباس کیارستمی نیز از هنرمندانی بودند که هنوز هم روشن نیست چه کسانی به چه دلیل سنگ قبر آنها را شکستند.
محمدعلی فروغی و ابراهیم یزدی، سیاستمدارانی بودند که هرکدام در دورانی از تاریخ ایران، فعالیت میکردند. به رغم این تفاوت در تاریخ فعالیت و دیدگاههای سیاسی، خبر شکستن سنگ قبر هردو آنها در سالهای اخیر منتشر شده است.
خلخالی در کتاب خاطرات خود درباره روزی که شروع به تخریب مقبره رضاشاه کردند، میگوید: «ما حدود دویست نفر، با هم جمع شدیم و با بیل و کلنگ، به طرف حضرت عبدالعظیم به راه افتادیم. من در صحن مطهر حضرت عبدالعظیم، سخنرانی پرشوری ایراد کردم و گفتم دوره قرارگرفتن بناهای زشت و زیبا در کنار هم، پس از انقلاب اسلامی ایران، دیگر به پایان رسیده و مردم مسلمان ایران نمیتوانند در کنار مزار شهیدان به خون خفته و چهرههای درخشان تاریخ اسلام، مانند حضرت عبدالعظیم، مقبره جنایتکارانی مانند رضاخان و ناصرالدین خان و منصور و دودمان پهلوی را تحمل نمایند. باید به هر وسیلهای که شده، مقبرههای سردمداران کفر و الحاد تخریب شود. مردم لحظهبهلحظه تکبیر میگفتند و ابراز شادی میکردند. من حدود سه ربع ساعت برای مردم صحبت کردم و صحن حرم مملو از جمعیت شد».
آن طور که گفته میشود، عزم راسخ خلخالی برای ویران کردن مقبره رضاشاه تازگی نداشت. او پیش از این نیز، در بهار ۱۳۵۸ قصد داشت تخت جمشید را که به گمان او «نماد شاهنشاهی» بود، ویران کند. یکهتازی تندروهای داخلی در صحنه سیاسی کشور در آن دوران تا آنجا پیش رفت که صدای اعتراض روشنفکران و شاعران بلند شد. «علیاکبر سعیدی سیرجانی»، نویسنده معاصر ایرانی، اوایل ۶۰ در یادداشتی با عنوان «مشتی غلوم لعنتی» داستان روضهخوانی را نقل میکند که هر سال عاشورا شور حسینیاش گل میکرد و بلندبلند بر یزید و شمر و آلزیاد لعنت میفرستاد. جمعیت عزادار هم با «بیش باد و کم مباد» همراهیاش میکردند.
سعیدی سیرجانی داستان یکی از آن ظهرهای عاشورا و هنرنمایی مشتی غلوم را این طور روایت میکند: «مشتی غلوم، همچنان لعنتکنان، به وسط مجلس و نزديک منبر رسيد؛ ... شنيدم با فريادی از هميشه رساتر می گويد: «های مردم! بر پدرتان لعنت!». از اين شعار، يکه خوردم، و نگران عکسالعمل خلايق شدم که فرياد بيش باد و کم مباد» مردم از نگرانی نجاتم داد. مشتی غلوم، قدمی ديگر پيش نهاد و فرياد زد «های مردم! بر جد و آبادتان لعنت!». و مردم يکصدا تاييدش کردند که «بيش باد و کم مباد». پيرمرد ظريف و عارفی که در کنار من ايستاده بود، با اشارت و لبخندی، حيرت مرا بر طرف کرد، و آهسته در گوشم گفت: «نگران مباش. مشتی غلوم هر سال همين وضع را دارد. مردم هم وقتی که به جوش می آيند، توجهی به مفهوم لعنت های او ندارند؛ هر چه بگويد، تاييدش می کنند.»
سعیدی سیرجانی با نقل این خاطره قدیمی، به رویدادهای آن روز جامعه و تندروی عدهای از انقلابیون خرده میگیرد که چنان دستخوش هیجان شدهاند که همه تاریخ ملی ایران را انکار میکنند. «همه حيثيت ما ملت ايران در جهان آشفته سامان امروز، منحصر به عظمت فرهنگمان بود و بس. حرمتی که جهانيان برای ايرانی قائل بودند، و امتيازی که بين او و بعض ملتهای همسايه و هم اقليمش می گذاشتند، به فيض فرهنگش بود و بس. اکنون، با چه جرأتی و به چه نيتی همه يکصدا شدهايم و يکدست که تيشه به ريشه گذشته خود بزنيم و خط بطلان بکشيم بر آنچه داريم و بسياری از نو دولتان جهان ندارند؟ فعلا همه در جوش و خروش انقلابيم. عقده ها و نفرتهايی که در طول سال های آريامهری در جان و دل ملت انباشته است، چون سيل خروشانی به حرکت آمده، و همه چيز را در هم میشکند.»
آثار هر کدام از کسانی که سنگ قبرشان از گذشته تا امروز به هر دلیل از سوی عدهای مورد اهانت قرار گرفته، بخشی از هویت اجتماعی و فرهنگی ایران است. شاید به قول سعیدی سیرجانی شور انقلابیگری به راه افتاده باشد و همه چیز را در هم بشکند اما معلوم نیست پس از این از میراث ملی و فرهنگی ما چه خواهد ماند. هرچند تندروها و سلطنتطلبان همصدا با یکدیگر به سنت قبرشکنی روی آوردهاند تا از خلال آن تاریخ را وارونه روایت کنند، صدای صاحبان این قبرها بلندتر است؛ حتی زمانی که دیگر نشانی از استخوانهایشان نباشد.
ویدیو:
جزیره به روایت یکی از قدیمیترین ساکنانش
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟