شنبه هفتم تیرماه ادارهها و سازمانهای دولتی تهران تعطیل شدند، مترو رایگان شد و به سیاق شناخته شده، خیابانهای منتهی به مسیر راهپیمایی و تشییع از روز قبل مسدود یا محدود شدند. غیر از اطلاعرسانی رسانهای، پیامکهایی نیز برای شهروندان فرستاده و از آنها دعوت شد در مراسم تشییع ۶۰ شهید حملات تروریستی اسرائیل و جنگ ۱۲ روزه اسرائیل علیه ایران شرکت کنند.
انفجارهای پرشمار و حملههایی که هولشان هنوز ادامه دارد و بعضی فکر میکردند و میترسیدند مبادا در این مراسم هم اتفاقی بیفتد!
داخلی، متروی تهران صبح روز شنبه
سه زن مسن و پیر لنگ لنگان از پلههای مترو بالا میآمدند. پرچمهای کوچکی که به دست داشتند، نشان میداد از میدان انقلاب برمیگردند. صدای یکیشان کمی بلندتر بود، همان که ریزقد و کمی خمیده هم بود و بیشتر لنگ میزد. گفت: خوب شد برگشتیم، من دیگه طاقت نداشتم، هلاک شدم از بس گریه کردم.
ساعت ۹:۴۰ صبح شنبه هفتم تیر، قطار مترو که از سمت غرب تهران به شرق میرفت، پر بود از زنان و مردانی که تقریبا همه سیاهپوش بودند و رخت عزا به تن داشتند. پرچم ایران، پوستر تصویر رهبر و پوستر تصویر شهدا نشان میداد از مراسم تشییع برمیگردند.
در واقع اینها گروه اول شرکتکنندگان بودند، سحرخیزهایی که صبح زود رفته و از آغاز در مراسم شرکت کرده بودند و بعد از ۲-۳ ساعت به خانه برمیگشتند.
من جزو گروه دوم بودم. آنها که شروع را از دست دادند و به میانه میرسند. در قطاری هم که به سمت غرب تهران میرفت، تعداد زنان و مردان سیاهپوش بیشتر از بقیه مسافران بود، ولی جمعیتِ غالب همهی کوپهها نبودند. راهور اعلام کرد که این قطار در ایستگاه توحید توقف ندارد و من و بیشتر آن زنان و مردان در ایستگاه انقلاب پیاده شدیم.
ساعت ۱۰ صبح جمعیت زیادی در متروی انقلاب بودند که از مراسم برمیگشتند. بعضی بین مسیرهای مختلف سردر گم بودند و نمیدانستند از کدام بروند. پلیس و ماموران مترو با مهربانی و محبت آشکاری راهنماییشان میکردند. رفتاری که همیشه از آنها نمیبینیم.
خارجی، میدان انقلاب ساعت ۱۰ صبح
میدان انقلاب شلوغ بود ولی جمعیت پراکنده و در حال ترک میدان، بعضی به سمت مترو و بعضی دیگر به سمت میدان آزادی. اینجا غیر از پرچم و پوستر، در دست بیشتر زن و مردها بطری آب هم بود و باغچهها و حاشیهی پیادهروها و خیابان هم پر از بطریهای خالی.
آبمیوهفروشی و سوپرمارکتهای اطراف میدان و مسیر آنقدر فروش داشتند که خسارت ۱۲ روز تعطیلی و خلوتی گذشته جبران شد.
پیاده به سمت غرب حرکت کردم، هر چه جلوتر میرفتم، جمعیت بیشتر میشد. پرچمهای چرخان ایران در کنار عکسها و پوسترها روی دست جمعیت پیش میرفت. تعداد پرچمهای حزبالله و فلسطین از معمول چنین راهپیماییهایی خیلی کمتر بود.
کمکم جمعیت فشرده شد و حرکت سخت، شبیه ترافیک سنگین که ماشینها نیممتر نیممتر جابجا میشوند. در بین جمعیتی که به سمت غرب میرفت، راهی باز شده بود و عدهای در حال برگشتن بودند. بعضی هم انفرادی یا چند نفری بخشهای دیگر جمعیت را کنار میزدند تا برگردند.
حضور ماموران انتظامی و پلیسهای ویژه که جلیقهی ضدگلوله پوشیده و همگی مسلح بودند، کاملا به چشم میآمد. تعداد زیاد خودروهای نظامی و پلیس سر خیابانهای فرعی هم خیلی بیشتر از معمول چنین راهپیماییهایی بود.
در حالیکه این نگرانی و تفاوت کاملا قابل درک بود با صدای بیش از حد بالای بلندگوها، همخوانی نداشت. در چنین روزی که خیلی از مردم ترس از یک حمله تروریستی داشتند، صدای در هم بلندگوهای پرتعداد، در صورت کوچکترین اتفاقی میتوانست خطرناک باشد. از طرف دیگر نبودن هر نوع نظم و برنامه برای کنترل و هدایت رفتوامد سیل عظیم جمعیت، یک عامل پرخطر دیگر بود.
در حالیکه خیابان آزادی کاملا عریض است و سه باند جداگانه دارد، مسئولان برگزاری میتوانستند یکی را به خودروها، یکی را به جمعیت در حال حرکت به سمت غرب و سومی را به سمت شرق اختصاص دهند یا در طول مسیر افرادی برای هدایت جمعیت در مسیرهای تعیینشده در نظر بگیرند.
چنین نبود و با توجه به انفجارهای دو هفته گذشته، یک صدا یا حادثهی غیرمترقبه در مسیر یا میان جمعیت پرشمار میتوانست فاجعهای بزرگ رقم بزند، که خوشبختانه چنین نشد ولی همیشه همه چیز با لطف خدا پیش نمیرود و تمام نمیشود. به نظر میرسید حتی برای شعارها و حرفهای پشت میکروفون هم برنامه و دستورالعملی داده نشده است. در این مراسم یعنی مراسم تشییع شهدا، مراسم تشییع سرداران، مراسم عظیم ملی، کسی که میکروفن به دست داشت، از مسیح علینژاد نقل قول کرد که پیروزیشان ۲۰ سال به تعویق افتاده است!
در ادامه از همان تریبون به علینژاد بد و بیراه گفته شد و شعارهای مرگ بر خائن وطنفروش، جای شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل را گرفت.
خیابان آزادی ۱۰:۴۰ صبح، امر بهمعروف در مراسم تشییع!
در حالیکه تنوع چندانی در پوشش جمعیت وجود نداشت و میشد همه را در یک گروه قرار داد، هر ازگاهی دختران و پسران جوانی با حجاب کم و آرایش موی متفاوت به چشم میخوردند. آنها هم مشکی پوشیده و در جمیعت حل شده بودند.
حضور یک دختر جوان ۲۶-۷ ساله با شومیز سبز-آبی و شلوار جین، توجهم را جلب میکرد. روسری و شال نداشت. پرچم ایران را به کولهاش زده بود و همراه جمعیت پیش میرفت. زن ۳۵-۶ سالهای از بین جمعیت نزدیکش رفت و با لحن آشنایی گفت: عزیزم، خیلی خوبه که اومدی، ولی به حرمت شهدا موهات رو بپوشون.
دختر جواب داد: همه برای یه چیز اومدیم، منم به شهدا بیحرمتی نکردم.
زن ادامه داد: میدونی که قانون کشورمونه.
دختر گفت: نه چنین قانونی نداریم، و بهتره تفاوتای همدیگه رو بپذیریم.
زن دهان باز کرد که ادامه بدهد، عاقله مردی که میتوانست همسن پدر آن دختر باشد، جلویش را گرفت و گفت: خانم بذار راحت باشه، چیکارش داری؟ خطاب به دختر ادامه داد: به این حرفا توجه نکن دخترم، خوبه که اومدی. هر جور خواستی باش.
زن دهان باز کرد که پاسخ بدهد و معترض شود ولی یک خانم جوان چادری خطاب به او گفت: خانم الان وقت امر به معروفه؟ جمعیت زیاد و در حرکت بود و نمیشد ایستاد و بحث کرد. دختر هم دوباره بین چادرهای مشکی ناپدید شد.
چهار راه توحید تعداد خستههای از صبح آمده زیاد بود و بعضی دنبال مسیر خروج از مسیر میگشتند. جمعیت جلوی در متروی توحید در حدی زیاد شده بود که ورود به آن غیرممکن به نظر میرسید. عدهای به ناچار به سمت متروی نواب میرفتند و عدهای از خیابانهای فرعی به سمت انقلاب برمیگشتند.
خیابان نصرت، ۱۱:۳۰ صبح، برای شهیدان
جمعیت تازهنفس از همان فرعیها وارد خیابان آزادی میشد و به سمت غرب میرفت، با فاصلهی زیادی از ماشینهای حامل تابوت شهدا. مشابه این جمعیت و حرکت رفتوبرگشتی به سمت آزادی را ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ و در راهپیمایی سکوت جنبش سبز تجربه کرده بودم.
با این تفاوت که تمام سه باند خیابان یکدست جمعیت بود، بدون حضور ماشین و بدون هیچ بلندگویی. سکوت سبز.
دختر سبز-آبیپوش را در مسیر خیابان نصرت دیدم. دلیل آمدنش را پرسیدم. گفت: دلیل من چه فرقی با بقیه داره؟ منم برای ایران اومدم، برای اینکه بگم در جنگ ایران با هر کشوری، ما سمت ایرانیم.
با دست غرب را نشان داد که تابوتها روی کانتینر به سمت میدان آزادی میرفتند و هیچکدام نمیدیدیم... برای اون شهیدا اومدم. ۷۰۰ نفر کشته شدن. ۷۰۰ نفر. تازه اینا شهدای غیرنظامی هستن. نمیدونم چند نفر نظامی شهید شدن. دلیل دیگهای لازمه؟
لبخند زدم و جواب دادم: قطعا نه.
و ناراحت نشدی؟ از تذکرها؟
نه، انتظارش رو داشتم. از بین چند صد نفر، ۱۰-۱۲ نفر بهم تذکر دادن. یا چپچپ نگاهم کردن. مهم اینه که بقیه باهاشون موافق و همراه نبودن.
اهل حرف زدن نبود. برای قطع کردن گفتگو هندزفیری را در گوش گذاشت، خداحافظی کرد و به مسیرش ادامه داد. پرچم ایران روی کولهاش تاب میخورد.
در گفتوگوی فراز با دو نماینده مجلس بررسی شد:
فرصت اسرائیل برای ضربه زدن به ایران
جشنی برای کودکان کار
جزیره به روایت یکی از قدیمیترین ساکنانش