تحلیل شما از وضعیت جامعه و حاکمیت ایران پس از جنگ ۱۲ روزه چیست؟
جنگ ۱۲ روزه اگرچه متوقف شد، اما آوار آن همچنان بر سر جامعه و حکومت سنگینی میکند. نخستین و شاید مهمترین پیامد جنگ، ایجاد تردیدهای جدی در توان دفاعی کشور بود؛ مسئلهای که هم در افکار عمومی و هم در سطح نخبگان پرسشهای تازهای درباره کارآمدی راهبردهای دفاعی گذشته ایجاد کرد. در نتیجه این پرسشگری، موازنه قدرت تا حدی به نفع جامعه مدنی تغییر کرد و روایتهای ساختگی و رسمی که پیشتر بر فضای عمومی مسلط بودند، بخش عمده اعتبار خود را از دست دادند.
در عین حال، این جنگ پیامدهای مثبت نیز داشت. جامعه با تجربه مستقیم تهدید خارجی، به ضرورت اتحاد ملی و اولویت دادن به امنیت بیش از گذشته پی برد. در ذهن مردم، امنیت تنها یک شعار حکومتی نیست بلکه بعنوان نیاز حیاتی و شرط زندگی روزمره جایگاه برجستهای یافته است.
از سوی دیگر، جنگ نشان داد که توهمات جریانهای برانداز مبنی بر تغییر حکومت در سایه تجاوز خارجی بیپایه است. نه تنها چنین حملهای موجب سقوط حاکمیت نشد، بلکه به بازتعریف وحدت ملی در برابر تهدید بیرونی انجامید.
اکنون ایران در نقطهای ایستاده که احیای "بازدارندگی پایدار" تنها با اتکاء به نیروی نظامی ممکن نیست، بلکه نیازمند اعتماد و سرمایه اجتماعی و کارآمدی اقتصادی و سیاسی است. اهمیت این مؤلفهها در سایه جنگ ۱۲ روزه بیش از گذشته اولویت یافتهاست. ضرورت بازنگری راهبردی و عبور از سیاست تعلیق "نه جنگ، نه صلح" بر کسی پوشیده نیست.
احتمال تهاجم دوباره چقدر است و از بین بردن این تهدید به چه عواملی بستگی دارد؟
احتمال یک تهاجم تمامعیار علیه ایران پایین است، اما خطر حملات محدود و افزایش فشارهای امنیتی کاملاً واقعی و جدی است. مسئله نگرانکننده آن است که اگر ایران از اجماع جهانی فاصله بگیرد و مکانیزم ماشه فعال گردد، عملاً دست اسرائیل برای تجاوز دوباره بازتر میشود و حتی مشروعیت حقوقی و سیاسی برای اقدامات نظامی پیدا میکند.
مهار این تهدید نیازمند چند اقدام همزمان است: نخست، ایجاد بازدارندگی مؤثر در عمل، نه در حد شعار. دوم، بهرهگیری از دیپلماسی و مذاکره برای جلب تضمینهای بینالمللی و جلوگیری از انزوای کامل ایران. سوم، کاهش تنشهای منطقهای تا بهانه به دست متجاوزان داده نشود؛ و چهارم، تقویت تابآوری داخلی در ابعاد اقتصادی و اجتماعی.
واقعیت آن است که امروز امنیت ملی بیش از آنکه به تسلیحات وابسته باشد، به رضایت و اعتماد مردم گره خورده است. روایتهای رسمی بخش زیادی از اعتبار خود را از دست داده و موازنه به سود جامعه تغییر کرده است. سرمایه اجتماعی و اعتماد عمومی، اکنون مهمترین رکن بازدارندگی پایدار است. اگر این سرمایه احیا نشود، بازدارندگی شکننده خواهد ماند و هزینهها باز هم بر دوش مردم سنگینی خواهد کرد.
مشکلات اصلی کنونی ایران و راهحلهای اساسی آنها را در چه میدانید؟
مشکلات اصلی کشور از نظر من انزوای بینالمللی، فرسایش سرمایه اجتماعی و حکمرانی دوگانه و موازی است. این ساخت معیوب و تنهایی استراتژیک و ناتوانی در ارتباط سالم با بانکها و نهادهای مالی جهانی بعلت فقدان شفافیت مالی (CFT/FATF) موجب انحصار اقتصادی و رانتی توسط الیگارشها و غارت جیب مردم شده است. بنظرم راهحلهای علمی و تجربه شده وجود دارد. ۱) شفافیت مالی و قطع کانالهای دورزدن تحریم. ۲) آزادسازی و بازسازی فضای سیاسی بهمنظور افزایش مشروعیت از پایین یعنی رضایت مردم. ۳) سرمایهگذاری فوری در زیرساخت و افزایش تابآوری اجتماعی. ۴) بازتعریف سیاست خارجی متوازن همراه با استقبال از مذاکره مستقیم با امریکا. ۵) مهار "دولت پنهان" از طریق قوانینی که نظارت و پاسخگویی را تقویت کند.
با فرض حذف گزینه مذاکره، چه راهی برای تغییر هست؟
اگر مذاکره کاملاً منتفی شود، گزینههای عملی کارآمد محدود و بسیار پرریسک خواهند بود. تصاعد رقابت نظامی و تسلیحاتی، راهبرد خوداتکایی اقتصادی که سالها زمان و منابع نیاز دارد، یا اصلاحات داخلی از بالا و محدود کردن قدرت بی انتهای نهادهای انتصابی که نیازمند اراده بخشهای اصلی حاکمیت است. در عمل، مسیر مؤثر و کمهزینهای جز ترکیب فشار داخلی (جامعه مدنی، نخبگان) و راهبرد دیپلماسی وجود ندارد؛ بنابراین من بر این باورم که راه دیگری وجود ندارد یا اگر هست من نمیدانم.
آیا آمریکا تمایل یا نیازی به مذاکره با ایران دارد؟
آمریکا در شرایط کنونی با مجموعهای از بحرانهای حلنشده و پرهزینه دستبهگریبان است: جنگ فرسایشی اوکراین بدون چشمانداز روشن، گسترش نفوذ و کنترل چین بر حوزه پاسیفیک، جنگ تعرفهها و اختلال در زنجیرههای تجاری جهانی، و در عین حال فشار افکار عمومی جهانی به دلیل جنایتهای جنگی و نسلکشی در غزه.
در چنین وضعیتی، دولت ترامپ -که بهطور جدی نیازمند ارائه یک دستاورد ملموس و قابلعرضه در سیاست خارجی است - ناگزیر است به سمت نوعی "گشایش" حرکت کند.
از این منظر، برای ترامپ و حتی اروپا، ایران که کشور بزرگ و مهمی با نفوذ ژئوپولیتیک است میتواند بعنوان یک "پرونده قابل مدیریت" دیده شود؛ پروندهای که با ارائه تضمینهای مشخص (محدودیت قابل راستیآزمایی در حوزه هستهای و کاهش دامنه عملیات نیابتی در منطقه) قابلیت تبدیل شدن به یک موفقیت دیپلماتیک برای آمریکا را دارد. ولی ایران هرگز تسلیم نمیشود.
بنابراین، نیاز واقعی آمریکا به مذاکره وجود دارد، اما تمایل آن همچنان مشروط و محدود به کانالهایی است که بتواند همزمان هم منافع امنیتی واشنگتن و متحدینش (خصوصاً اسرائیل) را تأمین کند و هم دستاوردی سیاسی برای ترامپ بهحساب آید.
آمریکا به چه سطحی از تنشزدایی راضی میشود؟
ایالات متحده بدنبال تنشزداییای است که بتواند چند هدف را همزمان تأمین کند: تضمین امنیت اسرائیل و متحدان منطقهای، جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هستهای، مهار ظرفیت موشکی و نیابتی ایران، و در عین حال حفظ آزادی عمل واشنگتن در معادلات جهانی. اما آنچه اهمیت دارد این است که چنین فرآیندی نباید به تحقیر ایران منجر شود یا آن را به بازیگری درجه دو در نظم منطقهای تبدیل کند.
برعکس، اگر تجربه تاریخی سیاست خارجی آمریکا را مرور کنیم، نمونه قابلتوجه "پروژه نیکسون–کیسینجر در چین" است؛ زمانی که ایالات متحده با درک واقعیتهای ژئوپولیتیک، چینِ انقلابی را بهرسمیت شناخت و مسیر بازگشت آن به جامعه بینالمللی را گشود. همین چرخش، زیربنای چین پیشرفته و قدرتمند امروز را فراهم آورد.
به همین قیاس، تنشزدایی واقعی با ایران زمانی میتواند پایدار شود که نه بر پایه فشار و تحمیل یکجانبه، بلکه بر مبنای احترام متقابل، بازگشت ایران به جامعه جهانی، و پذیرش نقش مستقل آن در معادلات منطقهای شکل گیرد. در این صورت، آمریکا هم به سطح مطلوب تنشزدایی دست مییابد و هم امکان تبدیل آن به یک دستاورد دیپلماتیک بزرگ برای خود را پیدا میکند.
با توجه به اینکه چین امروز به رقیب اصلی آمریکا بدل شده است، چقدر امکان دارد که آمریکا این سیاست را در قیال ایران در پیش بگیرد؟
مقایسه با ایران را از این زاویه ببینید، همانطور که آمریکا با چینِ انقلابی و رادیکال -با وجود همه خصومتها- راه گفتوگو را باز کرد، چرا نتواند در شرایط امروز با ایران چنین کند؟ مسئله این نیست که ایران لزوماً جایگزین چین شود یا به قدرت اقتصادی دوم جهان بدل گردد، بلکه مهم این است که واشنگتن وقتی هزینه دشمنی را بیش از سود آن ببیند، به دیپلماسی تن میدهد.
الان ترامپ که شعار خروج امریکا از جنگهای بی پایان داده و از صلح قدرتمند دفاع میکند احتیاج به ارائه دستاورد ملموس دارد. رفتن کیسینجر به پکن در سال ۱۹۷۱، محصول شرایط مشخصی بود؛ آمریکا در گرداب جنگ ویتنام گرفتار بود، شوروی در اوج قدرت قرار داشت، و واشنگتن برای برهمزدن توازن قوا به یک شریک استراتژیک تازه نیاز داشت. چینِ منزوی و فقیر، با همه تضادهای ایدئولوژیک، بهترین گزینه بود. امروز چین ابرقدرتی جهانی و رقیب اصلی آمریکاست. طبیعی است که تکرار همان الگو با چین دیگر معنا ندارد.
اما نکته کلیدی این است که دیپلماسی هوشمند میتواند دشمنان دیرینه را هم به گفتوگو و همکاری محدود بکشاند، اگر محاسبه "سود_زیان" ایجاب کند. تفاوت اساسی در اینجاست که چین با واقعگرایی سیاسی، اصلاحات اقتصادی، و بازتعریف منافع ملی توانست مسیر ابرقدرت شدن را طی کند. ایران اگر بخواهد از محاصره و انزوا به سیاست "موازنهسازی و تعامل" برسد، نیازمند تغییر نگاه به دیپلماسی، اصلاح ادراک قدرت رقبا، و بازتعریف بازدارندگی خود از راهبردهای پرهزینه به بازدارندگی پایدار است.
مولفههای صلح میان آمریکا و ایران چه میتواند باشد؟ آیا تغییر مواضع حاکمیت کافی است یا کل حاکمیت باید تغییر کند؟
مولفههای صلح میان ایران و آمریکا در گروی ایجاد توازن میان اهداف سیاسی و اقتصادی واشنگتن و بروکسل با اهداف صرفاً امنیتی و نظامی متحد استراتژیکشان یعنی اسرائیل است. امروز شکافی واقعی میان منطق اقتصادی - سیاسی غرب (نیاز به ثبات انرژی، جلوگیری از بحرانهای منطقهای، مدیریت رقابت با چین و روسیه) و منطق امنیتی اسرائیل (اصرار بر "رژیمچنج" یا بیثباتسازی دائمی ایران) دیده میشود. این شکاف، اگر درست مدیریت شود، میتواند فرصت تاریخی برای ایران بیافریند.
از دیدگاه راهبردی، صلح پایدار میان ایران و آمریکا بر پایه چند مولفه کلیدی بنا میشود: نخست بازگشت ایران به جامعه جهانی در قالب تعاملات اقتصادی و حقوقی مشروع، بدون تحقیر و با حفظ استقلال. دوم احترام متقابل به نظم و امنیت جمعی منطقهای؛ یعنی هم تضمین امنیت متحدان آمریکا و هم بهرسمیت شناختن حق ایران در بازدارندگی. سوم مدیریت اختلافات و کاهش تعارضات هویتی و ایدئولوژیک نه از طریق حذف، بلکه از طریق سازوکارهای گفتوگو و نظارت بینالمللی؛ و چهارم پیوند زدن صلح به منافع اقتصادی ملموس برای دو طرف؛ مشابه تجربه چین در دهه ۷۰ میلادی که آمریکا برای مهار شوروی و چین برای رشد اقتصادی، به تعاملی تاریخی دست زدند.
بنابراین، همانطور که پروژه نیکسون–کیسینجر مسیر چین را متحول کرد، ایران نیز میتواند با هوشمندی از شکاف میان اهداف اقتصادی-سیاسی غرب و فشارهای نظامی اسرائیل استفاده کند و صلحی بر پایه منطق متقابل، نه تسلیمپذیری، بنا کند؛ صلحی که امنیت را به منطقه و مشروعیت را به سیاست خارجی ایران بازمیگرداند.
اساسیترین مسئله در روابط آمریکا و ایران چیست؟ هستهای یا حق حاکمیت؟
اساسیترین مسئله در روابط ایران و آمریکا از نگاه نئوکانهای امریکا و لابی اسراییل فراتر از پرونده هستهای است و به حق حاکمیت و نوع نگاه به جایگاه ایران در نظام بینالملل برمیگردد. مسئله هستهای بیشتر نمود این چالش است تا ریشه آن. ولی نگاه یا رویکردهای دیگری هم در امریکا حضور دارند که اینطور فکر نمیکنند. در واقع، تعارض اصلی زمانی خطرناک میشود که از سطح منافع اقتصادی و سیاسی عبور کند و به تضاد هویتی و ایدئولوژیک ارتقا یابد. اگر این تعارض به سطح تهدید موجودیتی تفسیر شود، آنگاه دیپلماسی و مذاکره تعطیل خواهد شد و ایران در مسیر پرهزینهای شبیه "کره شمالی شدن" قرار میگیرد؛ مسیری که برای جامعهای متکثر و تاریخی مانند ایران، به معنای فاجعه و حتی احتمال تبدیل فروپاشی اجتماعی به فروپاشی سیاسی است؛ بنابراین برای ما، مسئله اصلی حق حاکمیت و استقلال در چارچوب تعامل سازنده با جهان است با مهار تضاد هویتی و محدود کردن اختلافات به حوزه منافع قابل مصالحه و در داخل با پیوند زدن ضرورت صلح با منافع ملموس اقتصادی و اجتماعی مردم برای بازسازی اعتماد عمومی و ایجاد بازدارندگی پایدار.
در نتیجه، آنچه آینده روابط ایران و آمریکا را تعیین میکند نه صرفاً غنیسازی یا محدودیت موشکی، بلکه چگونگی تبدیل تعارض منافع به چارچوبی قابل مدیریت است. اگر این مسیر طی نشود و اختلافات به تضاد موجودیتی بدل شود، ایران درگیر چرخهای پرهزینه خواهد شد که تنها بازنده آن، هم حکومت و هم جامعه ایرانی خواهد بود.
اگر ایران همه شروط آمریکا را بپذیرد، اما آمریکا تحریمها را لغو نکند یا حتی حمله کند، موضع شما چیست؟
این پرسش فرضی، اما حیاتی است. اگر ایران تمام شروط آمریکا را بپذیرد - شامل محدودیت هستهای، مسائل موشکی و سایر خواستهها -، اما واشنگتن تحریمها را لغو نکند یا حتی به اقدام نظامی دست بزند، این وضعیت به معنای بحران شدید مشروعیت و امنیت ملی خواهد بود. در این سناریو.
ادامه فشارها و تحریمها بدون امتیازدهی متقابل، اعتماد داخلی و بینالمللی به توانایی ایران در مدیریت امنیت و منافع ملی را تضعیف میکند و تابآوری جامعه را شکنندهتر میسازد.
پیامدهای فاجعهآمیز جنگ یا درگیری مستقیم نه تنها برای ایران بلکه برای کل منطقه قابل تصور است؛ ایران هنوز قدرت ایذایی دارد، اما دست بالا افتادن نیروهای تندرو داخلی و کنترل آنها بر بخشهایی از نهادهای امنیتی، نظامی و اقتصادی، خطر اقدامات غیرمحاسبهشده و واکنشهای انتقامی را افزایش میدهد.
افزایش بیاعتمادی عمومی و کاهش مشروعیت حکومت، سرمایه اجتماعی را کاهش داده و امکان مدیریت بحرانها را محدود میکند.
گسترش بحران منطقهای و احتمال مداخلات خارجی، میتواند ثبات خاورمیانه را با خطرات جدی مواجه کند.
فاجعه انسانی، سیاسی و اقتصادی؛ ادامه مسیر بدون پاسخ متقابل منطقی، بازدارندگی پایدار و امنیت واقعی را تهدید میکند و جامعه ایران را در معرض فروپاشی اجتماعی و سیاسی قرار میدهد.
در این شرایط، تنها راه منطقی و راهبردی، بازنگری فوری در سیاست خارجی و داخلی، تقویت بازدارندگی واقعی، تمرکز بر امنیت و اعتماد عمومی، و تلاش برای ایجاد تضمینهای بینالمللی متقابل است.
آیا مسلح شدن ایران به بمب اتمی تغییری در معادلات ایجاد میکند؟
از نظر فنی، دستیابی ایران به سلاح هستهای ممکن است بازدارندگی محدود ایجاد کند و تا حدی قدرت چانهزنی را افزایش دهد، اما از منظر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی پیامدها تقریباً فاجعهبار خواهد بود: تحریمها و انزوای جهانی شدیدتر میشود و مسیر بازگشت به جامعه بینالمللی مسدود خواهد شد. ریسک اقدامات پیشگیرانه یا حملات محدود نظامی از سوی قدرتهای منطقهای و جهانی افزایش مییابد. اقتصاد و زیرساختهای حیاتی کشور به شدت آسیبپذیر خواهند شد و سرمایه اجتماعی کاهش مییابد.
تجربه دیگر کشورهایی که مسیر تسلیح هستهای را طی کردهاند نشان میدهد که هزینه سیاسی و اقتصادی بسیار بالاست و حتی بازدارندگی مورد نظر به طور کامل تحقق نمییابد. از منظر اخلاقی و راهبردی، این مسیر خطرناک و پرهزینه است و میتواند ایران را وارد یک چرخه تنش دائمی و بنبست دیپلماتیک کند.
در مجموع، اثر کوتاهمدت فنی وجود دارد، اما هزینهها و پیامدهای بلندمدت، مسیر را برای کشور تقریباً غیرقابل تحمل میکند و امکان ایجاد امنیت پایدار یا مشروعیت بینالمللی را از بین میبرد.
نظر شما درباره باور به افول آمریکا و انتقال قدرت به شرق چیست؟
جهان در مسیر چندقطبی شدن است و قدرت مطلق آمریکا فروکش کرده، اما این کشور همچنان نقش مرکزی در سازوکارهای مالی، دیپلماتیک و نظامی دارد. چین و روسیه در حال افزایش نفوذند، ولی محدودیتهای ساختاری و اقتصادی، وابستگی به بازارهای جهانی و نیاز به روابط مالی با نظم بینالمللی، ظرفیتهای آنها را محدود میکند. بنابراین، انتقال قدرت واقعی و کامل نیست بلکه تدریجی است. ایران میتواند از این فرآیند با اتخاذ راهبردهای پراگماتیک، دیپلماسی فعال و حفظ انعطاف اقتصادی بهره ببرد و فشارها را مدیریت کند.
تحلیل شما از آینده نظم جهانی و مولفههای شکلگیری آن چیست؟
نظم نو در حال شکلگیری است و مشخصه اصلی آن چندقطبی و شبکهای شدن قدرتها تشکیل ائتلافهای فصلی و متغیر است. مؤلفههای اصلی شامل: فناوریهای پیشرفته (هوش مصنوعی، داده، سایبری)، اقتصاد و زنجیرههای تأمین جهانی، اتحادهای امنیتی نوین و متنوع، هژمونی اطلاعاتی و قدرت نرم.
برندگان نظم نو کشورها یا بازیگرانی خواهند بود که بتوانند انعطافپذیری فناورانه و اقتصادی بسازند، ظرفیت دیپلماتیک بالا داشته باشند و به مدیریت بحرانهای بینالمللی توانمند باشند.
جایگاه ایران در نظم نو، با حقظ مواضع فعلی چگونه خواهد بود؟
اگر ایران به مواضع جداسری و انزواگرایانه ادامه دهد، به تدریج از حلقههای اقتصادی و تکنولوژیک مهم کنار گذاشته خواهد شد و به یک بازیگر منطقهای منزوی و آسیبپذیر تبدیل میشود. این وضعیت، فشار اقتصادی، کاهش سرمایه اجتماعی و محدود شدن ظرفیتهای توسعهای را به همراه دارد.
با این حال، ایران میتواند با اتخاذ راهبرد هوشمندانه، حفظ انعطاف سیاسی، بازگشت به تعامل با جامعه جهانی و مدیریت دیپلماتیک تنشها، نقش راهبردی منطقهای خود را حفظ کند و از موقعیت ژئوپلیتیک و منابع داخلی بهره ببرد.
اگر ایران درگیر جنگ شود چه آیندهای برای آن متصور است؟
جنگ گسترده فاجعهبار خواهد بود و به خسارتهای اقتصادی عظیم و فروپاشی زیرساختها، افزایش بیثباتی اجتماعی و بحران پناهجویی، تضعیف مؤسسات دولتی و کاهش مشروعیت حکومت خواهد انجامید.
حتی پیروزی محدود نظامی، هزینههای بلندمدت ایجاد میکند و امکان تجزیه سیاسی یا کاهش جدی اقتدار مرکزی وجود دارد.
جنگ، دههها پنجرههای توسعه را میبندد و توانایی ایران در بازدارندگی پایدار، دیپلماسی منطقهای و سرمایهگذاری اقتصادی را از بین میبرد. تنها مسیر واقعبینانه؛ ترکیبی از مدیریت تنش، بازدارندگی مؤثر، تقویت تابآوری داخلی و بازگشت هوشمندانه به نظم بینالمللی است.
در گفتوگوی فراز با دو نماینده مجلس بررسی شد:
پیامدهای پر مخاطره تصمیم بانک مرکزی
احمد شیرزاد در گفتگو با فراز بررسی کرد