کنوانسیونهای بینالمللی کار کودکان را بارها منع کردهاند، اما آمارهای جهانی خبر از قربانیان گسترده این پدیده میدهند. پاندمی کرونا نیز توانست کودکان زیادی را از خانه و مدرسه، راهی خیابانها کند تا با کار گسترده، عضوی از چرخه بیرحم اقتصاد عمدتا غیررسمی شوند. در این شرایط بسیاری از کودکان ناچار شدند برای تأمین معیشت خانواده وارد بازار کار شوند. طبق گزارشهای یونیسف و سازمان بینالمللی کار، در سال ۲۰۲۴ بیش از ۱۶۰ میلیون کودک در جهان کار میکردند. این یعنی تقریباً یک کودک از هر ده کودک جهان در حال انجام کاری است که از لحاظ جسمی، ذهنی یا اخلاقی مضر است.
در ایران، آمار دقیقی از تعداد کودکان کار وجود ندارد، اما برآوردهای رسمی و میدانی نشان میدهند که جمعیت کودکان کار کشور بین ۱.۵ تا ۳ میلیون نفر است در حالی که بهزیستی این آمار را حدود ۱۴ هزار نفر اعلام کرده است. بر اساس مطالعات دلایل عمده کار کودک در ایران، فقر اقتصادی، بیکاری والدین، اعتیاد سرپرست، مهاجرت (بهویژه مهاجران فاقد مدارک قانونی) و ... است. قوانین کار در ایران صراحتاً اشتغال کودکان زیر ۱۵ سال را ممنوع کردهاند، اما در عمل کودکان همچنان در خیابانها زبالهها را میگردند، از کارفرماها کتک میخورند و مورد تعرض و حتی تجاوز جنسی قرار میگیرند. سن بیشتر این کودکان بین ۱۰ تا ۱۴ سال است.
«سپیده علیزاده» فعال اجتماعی و مدیر موسسه «نور سپید هدایت» به فراز میگوید: «کودکان کار به سه دسته زبالهگرد، بی سرپناه و کسانی که در خانوادههای ضعیف زندگی میکنند. کودکان کار زبالهگرد معمولا افغانستانی هستند. آن دستهای که سرپناه ندارند معمولا در کارگاهها و محلهای کار خود میخوابند. اما والدین آنهایی که با خانواده خود زندگی میکنند معمولا به شدت ضعیف یا تک سرپرست هستند. پدر و مادرشان یا اعتیاد و معلولیت شدید دارند و برخی حتی تن فروشی میکنند. من از آن دسته والدینی حمایت میکنم که اجازه بدهند فرزندانشان تحصیل کنند. این کودکان به دلیل اینکه خیلی زود در فضای کار بزرگسالان قرار میگیرند خیلی زود با مسائل جنسی آشنا میشوند. ما تلاش میکنیم برای این کودکان کلاس آموزشی برگزار و به طرق مختلف ارتباطمون را به خانوادههای آنها حفظ کنیم. یکی از دیگر اقدامات ما، تلاش برای توانمندسازی والدین این کودکان است. این بچهها خشونت فیزیکی زیادی را از سمت کارفرماهای خود تحمل میکنند؛ آنها خواب و استراحت کافی ندارند و به اندازهای که کارفرماها میخواهند نمیتوانند کار کنند. من از این جشنها برگزار میکنم تا به طریقی از نیازهای این کودکان باخبر شوم.» در همان جمع علیزاده از دختر بچهای ۹ ساله که وقتی میخندند لبهایش را به هم میفشارد، میپرسد که چرا اینقدر لبهایت را جمع میکنی: «خاله چند روز پیش زمین خوردم و دوتا از دندونام شکست. دوستام در مدرسه مسخرهم میکنند.»
چند کودک با مادرشان میآیند؛ شیرینیهای روی میز و میوههای بسته بندی شده را نادیده میگیرند و منتظر جایزه هستند. جایزهای که خیری به دست علیزاده رسانده تا به کودکان کار برسد. تقریبا تمام تلاشهایم برای ارتباط با این کودکان به بن بست میرسد. تعریف از موها و صورتهای زیبا، زبان دختری را باز نمیکند. سکوت دختر نوجوانی که به شدت معذب است و برای رفتن عجله دارد را چند شال و روسری میشکند. چند رنگ را انتخاب میکند و برای بردن آنها اجازه میگیرد. بعد از او دختر بچههای دیگری برای گرفتن شال و روسری میآیند، اما قرار است اینها فقط بین مادران تقسیم شود. در این بین پسری نوجوانی که لباس سرمهای به تن دارد، با خجالت و به آرامی میگوید: «مامانم سرکاره، از اینها استفاده میکنه میشه به من هم بدهید؟» چند شال را برای مادرش انتخاب میکند و میرود.
پسری تنها وارد میشود، کیف کمری بسته است و مدام گوشی خود را چک میکند. سبد اسباببازیها را نشانش میدهم و در انتخاب آنها به او کمک میکنم. میدانم که صدای خوبی دارد: «شنیدم صدات خیلی قشنگه میشه برام بخونی؟» پاسخ میدهد: «من فقط از محسن لرستانی میخونم. همه آهنگهاش رو حفظم. کدوم رو میخواهی؟» دستپاچه میگویم هرکدام را دوست دارد بخواند، اما در جمع معذب است. به اتاقی میرویم و شروع میکند:
اجرایش که تمام میشود شیرینی و آب برایش میبرم تا از شرایط کاری او سوال کنم، اما میگوید: «من اصلا تو این سن نباید کار کنم. کار نمیکنم که فقط میرم مدرسه، باشگاه و کلاس قرآن. الان هم چاق شدم شیرینی نمیخورم.» بلند میشود و در میان شلوغی جمع به گونهای خارج میشود که کسی به یاد نمیآورد میوه و جایزه را با خود برده است یا نه. همه میدانیم که این کودک کار سالهاست که کار میکند.
چندین بسته بیشتر باقی نمانده است که پسر بچهای که سر تا پا مشکی پوشیده است نفس نفس زنان میآید: «من سرکار بودم، اومدم جایزم رو بگیرم. چرا به مامانم ندادید؟» مددکاران به او توضیح میدهند که برای دریافت جایزه باید خود کودکان حضور داشته باشند. خیلی عجله دارد، اما با علیزاده صحبت میکند: «صبحها از ساعت ده میرم سرکار تا هفت و هشت. پنج تومن میگیرم. نه برادر و خواهرم کار نمیکنند. من مرد خونهام الان.» سپیده علیزاده دو موز روی میز را برمیدارد و از او میخواهد که میوهها را همینجا بخورد. اما او عجله دارد و قول میدهد که در مسیر میوهها را بخورد. کودکان کار به خیابانها برگشتند و ما ماندیم و رنجی به بزرگی کار این کودکان.
در گفتوگوی فراز با دو نماینده مجلس بررسی شد:
گذشته و آینده پکک در گفتگو با پیمان عارف
علی آذری، سخنگوی کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس در گفتوگو با فراز:
جشنی برای کودکان کار
جزیره به روایت یکی از قدیمیترین ساکنانش
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی