این پایاننامه به تحلیل رابطه پویا و متقابل سیاست و سیاستگذاری در ایران دهه ۴۰ شمسی میپردازد. این تحقیق با به چالش کشیدن نظریات رایجی مانند دولت رانتیه و پاتریمونیال که نقش نفت و اراده فردی شاه را عامل اصلی میدانند، استدلال میکند که تحولات این دوره را باید در چارچوب سه فرآیند درهمتنیده «دولتسازی»، «توسعه اقتصادی» و «شهروندی اجتماعی» و از طریق تحلیل تغییر ائتلافهای سیاسی و تحول در جایگاه نیروهای اجتماعی (مانند دهقانان، تکنوکراتها و سرمایهداران) فهمید.
این مطالعه نشان میدهد که سیاستهایی مانند اصلاحات ارضی، برنامههای توسعه و تأمین اجتماعی، هم بازتاب موازنه قدرت زمان خود بودند و هم با تغییر منابع قدرت، زمینهساز تحولات سیاسی و اجتماعی بعدی شدند. به عبارت دیگر، سیاستگذاری تنها یک نتیجه نیست، بلکه خود عاملی فعال در شکلدهی به آینده سیاسی و اجتماعی یک کشور است.